شهید هــادی نیـــکزاد آقمشهدی

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهید هــادی نیـــکزاد آقمشهدی

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهید هــادی نیـــکزاد آقمشهدی

آنچه ملاحضه می فرمائید در مورد شهید والا مقام هادی نیک زاد آقمشهدی از شهدای دانش آموز شهرستان بهشهر می باشد که به همت اعضای جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران پژوهش و ارائه شده است . انشاءالله مورد قبول قرار گیرد.
نام پدر : سر الله
تاریخ تولد : 1347/10/27
تاریخ شهادت : 1364/06/01
محل تولد : بهشهر
گلزار شهدای بهشهر
نحوه شهادت : اصابت ترکش خمپاره
محل شهادت : هورالعظیم
منتظر نظرات و پیشنهادات و اطلاعات شما هستیم.

بايگاني

اولین اعزامش از طرف جهاد بود

شنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۲۶ ب.ظ

اولین اعزامش از طرف جهاد بود.من زمستان می رفتم و بچه ها تعطیلات تابستون. پرسیدم با رفتنشون مخالفت نمی کردین؟ پدر گفت: اول تا آخر دلمون می خواست بچه درس بخونه؛ قلباً حاضر نبودیم بچه ها برن درس هم، سنگره. خودم پیش قدم بودم، اگه می گفتم نرین می گفتن: شما که پیرمرد هستی اون نیرویی که ما داریم شما نداری؛ می ری پس ما هم باید بریم. 
         
        

وصیت شهید: دوستان من نمـــاز را اول وقت بخوانید.

می دونستم این آخرین دیداریه که با دوستام قراره برم. منزل چند شهید تماس گرفتم ولی هماهنگ نشد یا گوشی رو نگرفتن یا ... انگار شهدا ما رو نمی خواستن حتی منزل شهید نیکزاد هم تماس گرفتم ولی... بد جوری حالم گرفته شد می دونستم یه کاری کردم.

خیلی فکر کردم. یادم افتاد یه جا یه منکری دیدم و سکوت کردم. یعنی کاری نمیتونستم بکنم.اصلا بزار بگم؛ توی تولد حضرت زهرا(سلام الله علیها) دف و...آورده بودن. خودتون که می دونیداز نظر مراجع زدن انواع دف حرامه. چند روز قبل به برگزار کننده های جشن تذکر دادیم دیگه چکار می تونستم بکنم. مادر شهید نیکزاد هم توی اون مراسم بود اومد بیرون روی پله های بیرون سالن نشست سلام کردم خیلی گرفته بود گفت: می خوام خانم فلانی رو ببینم. گفتیم: چکارشون دارین. گفت: مردم رو جمع کرده به اسلام ضربه بزنه و.... غروب پنج شنبه بود دوباره تماس گرفتم منزل شهید نیکزاد دیگه خواستم قطع کنم که گوشیو برداشتن صدای مهربون یه مرد سالخورده بود. هل شده بودم آخه با نا امیدی تماس گرفتم و کمی طول کشید تا گوشی رو بردارن اصلا نمی دونم چی گفتم یادم رفته بود بگم صبح میایم.

مادر شهید می گفت: همینکه شروع به صحبت درباره شهید می کنم بغض گلومو می گیره گفت: پدرشون براتون می گه. 

پدر شروع کرد به صحبت: اولین اعزامش از طرف جهاد بود. رفته بودن اهواز. برام تعریف می کرد که می رفتن اسرای عراقی رو از پشت جبهه می آورد. من زمستان می رفتم و بچه ها تعطیلات تابستون.

پرسیدم با رفتنشون مخالفت نمی کردین؟ پدر گفت: اول تا آخر دلمون می خواست بچه درس بخونه؛ قلباً حاضر نبودیم بچه ها برن درس هم، سنگره. خودم پیش قدم بودم، اگه می گفتم نرین می گفتن: شما که پیرمرد هستی اون نیرویی که ما داریم شما نداری؛ می ری پس ما هم باید بریم.

یکی از پسرها امضای منو جعل کرد، برد مدرسه که اعزام بشه. معلمش تلفن زد و به من گفت: شما می خوای پسرت رو بفرستی جبهه؟؟؟ رفتم مدرسه بهش گفتم: پسر تو که همه چیز رو رعایت می کنی چرا امضای منو جعل کردی. می خواستی بری جبهه، چرا به من نگفتی؟ گفت: احتمال دادم منو نفرستی...

بار دوم اول تیرماه رفت. ما یک عملیات در هورالعظیم انجام دادیم و اونجا رو گرفتیم، اینها رفتن منطقه رو نگهدارن. رفته بودن شناسایی که یه خمپاره زدن و فقط پاهاش به ما رسید.  شهریور بود بیست روز گشتن تا اونو پیدا کردن.

همه رزمنده ها پلاک رو میزارن گردنشون. انگار از نحوه شهادتش آگاه بود وقتی توی آب پیداش کردن نصف بدنش نبود وپلاکش تن فانسقه اش بود اونو از پلاکش شناختن و آوردنش.

وقتی شهید شد، چند نفر آمده بودند برام می گفتن ما برای کندن باقاله رفته بودیم مزرعه. خواستیم غذا بخوریم، هادی رفت زیر سایه درخت نشست گفت: من روزه دارم. خاک بر سرما با این هیکل روزه می خوردیم و اون هنوز به سن تکلیف نرسیده بود توی گرمای تابستون....

اخلاقش نمونه بود. یک گوسفند داشتیم گاهی وقتها می بردم سر زمین چرا کنه. وقتی به مرز زمین همسایه نزدیک می شد می گفت اینجا مال مردمه، نزار چرا کنه. اینطور رعایت می کرد.

از پدر پرسیدم چرا اسمشونو گذاشتید هادی؟ یکی از دوستامون می خواست اسم بچه شو بزاره هادی واسه همین پرسیدم پدر گفت: هادی هدایت کننده هست اسم امامه... خیلی جالب بود اسم همه بچه هاش رو گفت و برای نامگذاری هر کدام از اونها یه دلیل معنوی داشت

وصیت این شهید فقط یک جمله هست: دوستان من نماز را اول وقت بخوانید .

پدر چهارده ماه توی جبهه خدمت کرده بود می گفت: دو بار خبر شهادتم آمد. یک بار که شایعه شده بود نیکزاد شهید شد  وصیت نامه ام رو هم خواندن و تعریف می کردن به این می گن وصیت نامه.

 پدر بهمون عیدی داد دوتا اسکناس نو می گفت: عیدی باید جفت باشه.


۹۵/۰۵/۰۹ موافقين ۰ مخالفين ۰
میثم میثم

نظرات  (۱)

بسیار مفید بود.....
دست شما درد نکنه...
پاسخ:
سلام ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی